loading...

سايت تفريحي و سرگرمي

بازدید : 431
11 زمان : 1399:2

58448484 اشعار زيبا درباره گل

شعر درباره گل ها

خانه‌ي دوست كجاست؟ در فلق بود كه پرسيد سوار.‏

آسمان مكثي كرد.‏

رهگذر شاخه‌ي نوري كه به لب داشت به تاريكي شن‌ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:‏

‏« نرسيده به درخت،

كوچه‌باغي است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه‌ي پرهاي صداقت آبي است.‏

مي‌روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ ، سر به در مي‌آرد،

پس به سمت گل تنهايي مي‌پيچي،

دو قدم مانده به گل،

پاي فواره‌ي جاويد اساطير زمين مي‌ ماني ‏

و ترا ترسي شفاف فرا مي‌گيرد.‏

در صميميت سيال فضا،‌ خش خشي مي‌شنوي:‏

كودكي مي‌بيني

رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه‌ي نور‏

و از او مي‌پرسي ‏

خانه‌ي دوست كجاست.

سهراب سپهري

شعر درباره گل

تو چراغ آفتابي ، گل آفتابگردان

نكند به ما نتابي ، گل آفتابگردان

گل آفتاب ما را ،لب كوه سر بريدند

نكند هنوز خوابي ، گل آفتابگردان؟

نه گلي فقط كه نوري ، نه كه نور بوي باران

تو صداي پاي آبي ،گل آفتابگردان

نفس بهار دستت ، من و روزگار مستت

قدح پر ازشرابي ، گل آفتابگردان

نه گلي نه آفتابي ، من و اين هواي ابري

نكند به ما نتابي ، گل آفتابگردان ؟

تو بتاب و گل بيفشان ، ” سر آن ندارد امشب

كه بر آيد آفتابي ” ، گل آفتابگردان….

اشعار زيبا درباره گل

خوش آنكه نشينيم ميان گل و لاله

ماه و تو به كف شيشه و در دست پياله

در طرف چمن ساقي دوران مي عشرت

در ساغر گل كرده و پيمانه لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ريخته باران

بر لاله و گل در و گهر بيخته ژاله

وز شوق رخ و قامت تو پيش گل و سرو

بلبل كند افغان به چمن فاخته ناله

اي دلبر گلچهره كه مشاطه صنعت

بالاي گل از سنبل تر بسته كلاله

آهنگ چمن كن كه به كف بهر تو دارد

گل ساغر و نرگس قدح و لاله پياله

عيد است و به عيدي چه شود گر به من زار

يك بوسه كني زان لب جان بخش حواله

گفتي چه بود كار تو ‌هاتف همه عمر

هر روز دعاگوي توام من همه ساله

هاتف اصفهاني

شعر درباره گل

نيينى باغبان چون گل بكارد

چه مايه غم خورد تا گل بر آرد

به روز و شب بود بى صبر و بى خواب

گهى پيرايد او را گه دهد آب

گهى از بهر او خوابش رميده

گهى خارش به دست اندر خليده

به اميد آن همه تيمار بيند

كه تا روزى برو گل بار بيند

نبينى آنكه دارد بلبلى را

كه از بانگش طرب خيزد دلى را

دهد او را شب و روز آب و دانه

كند از عود و عاجش ساز خانه

بدو باشد هميشه خرم و كش

بدان اميد كاو بانگى كند خوش

نبينى آنكه در دريا نشين

چه مايه زو نهيب و رنج بيند

هميشه بى خور و بى خواب باشد

ميان موج و باد و آب باشد

نه با اين ايمنى بيند نه با آن

گهى از خواسته ترسد گه از جان

به اميد آن همه دريا گذارد

كه تا سودى بيابد زانچه دارد

نبينى آنكه جوهر جويد از كان

به كان در آزمايد رنج چندان

نه شب خسپد نه روز آرام گيرد

نه روزى رنج او انجام گيرد

هميشه سنگ و آهن بار دارد

هميشه كوه كندن كار دارد

به اميد آن همه آزار يابد

كه شايد گوهرى شهوار يابد

اگر كار جهان اميد و آزست

همه كس را بدين هر دو نيازست

هميشه تا بر آيد ماه و خورشيد

مرا باشد به مهرت آز و اميد

مرا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به سرو بوستانى

نه شاخش خشك گردد گاه گرما

نه برگش زرد گردد گاه سرما

هميشه سبز و نغز و آبدارست

تو پندارى كه هر روزش بهارست

ترا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به گلزار خزانى

برهنه گشته و بى بار مانده

گل و برگش برفته خار مانده

همى دارم اميد روزگارى

كه باز آيد ز مهرش نوبهارى

وفا باشد خجسته برگ و بارش

گل صد برگ باشد خشك خارش

دو چندان كز منست اميدوارى

ز تو بينم همى نوميدوارى

منم چون شاخ تشنه در بهاران

توى همچون هوا با ابر و باران

منم درويش با رنج و بلا جفت

توى قارون بى بخشايش و زفت

همى گويم به درد و زين بتر نيست

كه جز گريه مرا كاري ديگر نيست

چه بيچاره بود آن سو گوارى

كه جز گريه ندارد هيچ كارى

چو بيمارم كه در زارى و سستى

نبرّد جانش اميد از درستى

چنان مرد غريبم در جهان خوار

به ياد زادبوم خويش بيمار

نشسته چون غريبان بر سر راه

همى پرسم ز حالت گاه وبى گاه

مرا گويند زو اميد بر دار

كه نوميدى اميدت ناورد بار

همى گويم به پاسخ تا به جاويد

به اميدم به اميدم به اميد…

فخرالدين اسعد گرگاني

اشعار زيبا درباره گل

ادامه مطلب ...
اشعار زيبا درباره گل
ادامه مطلب ...

58448484 اشعار زيبا درباره گل

شعر درباره گل ها

خانه‌ي دوست كجاست؟ در فلق بود كه پرسيد سوار.‏

آسمان مكثي كرد.‏

رهگذر شاخه‌ي نوري كه به لب داشت به تاريكي شن‌ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:‏

‏« نرسيده به درخت،

كوچه‌باغي است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه‌ي پرهاي صداقت آبي است.‏

مي‌روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ ، سر به در مي‌آرد،

پس به سمت گل تنهايي مي‌پيچي،

دو قدم مانده به گل،

پاي فواره‌ي جاويد اساطير زمين مي‌ ماني ‏

و ترا ترسي شفاف فرا مي‌گيرد.‏

در صميميت سيال فضا،‌ خش خشي مي‌شنوي:‏

كودكي مي‌بيني

رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه‌ي نور‏

و از او مي‌پرسي ‏

خانه‌ي دوست كجاست.

سهراب سپهري

شعر درباره گل

تو چراغ آفتابي ، گل آفتابگردان

نكند به ما نتابي ، گل آفتابگردان

گل آفتاب ما را ،لب كوه سر بريدند

نكند هنوز خوابي ، گل آفتابگردان؟

نه گلي فقط كه نوري ، نه كه نور بوي باران

تو صداي پاي آبي ،گل آفتابگردان

نفس بهار دستت ، من و روزگار مستت

قدح پر ازشرابي ، گل آفتابگردان

نه گلي نه آفتابي ، من و اين هواي ابري

نكند به ما نتابي ، گل آفتابگردان ؟

تو بتاب و گل بيفشان ، ” سر آن ندارد امشب

كه بر آيد آفتابي ” ، گل آفتابگردان….

اشعار زيبا درباره گل

خوش آنكه نشينيم ميان گل و لاله

ماه و تو به كف شيشه و در دست پياله

در طرف چمن ساقي دوران مي عشرت

در ساغر گل كرده و پيمانه لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ريخته باران

بر لاله و گل در و گهر بيخته ژاله

وز شوق رخ و قامت تو پيش گل و سرو

بلبل كند افغان به چمن فاخته ناله

اي دلبر گلچهره كه مشاطه صنعت

بالاي گل از سنبل تر بسته كلاله

آهنگ چمن كن كه به كف بهر تو دارد

گل ساغر و نرگس قدح و لاله پياله

عيد است و به عيدي چه شود گر به من زار

يك بوسه كني زان لب جان بخش حواله

گفتي چه بود كار تو ‌هاتف همه عمر

هر روز دعاگوي توام من همه ساله

هاتف اصفهاني

شعر درباره گل

نيينى باغبان چون گل بكارد

چه مايه غم خورد تا گل بر آرد

به روز و شب بود بى صبر و بى خواب

گهى پيرايد او را گه دهد آب

گهى از بهر او خوابش رميده

گهى خارش به دست اندر خليده

به اميد آن همه تيمار بيند

كه تا روزى برو گل بار بيند

نبينى آنكه دارد بلبلى را

كه از بانگش طرب خيزد دلى را

دهد او را شب و روز آب و دانه

كند از عود و عاجش ساز خانه

بدو باشد هميشه خرم و كش

بدان اميد كاو بانگى كند خوش

نبينى آنكه در دريا نشين

چه مايه زو نهيب و رنج بيند

هميشه بى خور و بى خواب باشد

ميان موج و باد و آب باشد

نه با اين ايمنى بيند نه با آن

گهى از خواسته ترسد گه از جان

به اميد آن همه دريا گذارد

كه تا سودى بيابد زانچه دارد

نبينى آنكه جوهر جويد از كان

به كان در آزمايد رنج چندان

نه شب خسپد نه روز آرام گيرد

نه روزى رنج او انجام گيرد

هميشه سنگ و آهن بار دارد

هميشه كوه كندن كار دارد

به اميد آن همه آزار يابد

كه شايد گوهرى شهوار يابد

اگر كار جهان اميد و آزست

همه كس را بدين هر دو نيازست

هميشه تا بر آيد ماه و خورشيد

مرا باشد به مهرت آز و اميد

مرا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به سرو بوستانى

نه شاخش خشك گردد گاه گرما

نه برگش زرد گردد گاه سرما

هميشه سبز و نغز و آبدارست

تو پندارى كه هر روزش بهارست

ترا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به گلزار خزانى

برهنه گشته و بى بار مانده

گل و برگش برفته خار مانده

همى دارم اميد روزگارى

كه باز آيد ز مهرش نوبهارى

وفا باشد خجسته برگ و بارش

گل صد برگ باشد خشك خارش

دو چندان كز منست اميدوارى

ز تو بينم همى نوميدوارى

منم چون شاخ تشنه در بهاران

توى همچون هوا با ابر و باران

منم درويش با رنج و بلا جفت

توى قارون بى بخشايش و زفت

همى گويم به درد و زين بتر نيست

كه جز گريه مرا كاري ديگر نيست

چه بيچاره بود آن سو گوارى

كه جز گريه ندارد هيچ كارى

چو بيمارم كه در زارى و سستى

نبرّد جانش اميد از درستى

چنان مرد غريبم در جهان خوار

به ياد زادبوم خويش بيمار

نشسته چون غريبان بر سر راه

همى پرسم ز حالت گاه وبى گاه

مرا گويند زو اميد بر دار

كه نوميدى اميدت ناورد بار

همى گويم به پاسخ تا به جاويد

به اميدم به اميدم به اميد…

فخرالدين اسعد گرگاني

اشعار زيبا درباره گل

ادامه مطلب ...
اشعار زيبا درباره گل
ادامه مطلب ...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 24

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 239
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 37
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 89
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 128
  • بازدید ماه : 3405
  • بازدید سال : 6933
  • بازدید کلی : 1284188
  • <
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی